جالب انگیز
 
Design by : NazTarin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 51
بازدید هفته : 83
بازدید ماه : 83
بازدید کل : 43423
تعداد مطالب : 94
تعداد نظرات : 59
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


صدایاب

چندتا عکس قشنگ از طراحی روی کدو


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, توسط محمد میرزایی

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, توسط محمد میرزایی

 

* قلبم سرشار از خوشی است

زیرا دستان قدرتمند خداوند را در دستانم حس می کنم.

* قلبم سرشار از خوشی است 

زیرا هر روز صبح شاهد طلوعی دوباره در زندگی ام هستم.

* قلبم سرشار از خوشی است 

زیرا موفقیت های کوچک امروزم مرا به اهداف بزرگ زندگی ام می رساند.

* قلبم سرشار از خوشی است

زیرا سلامت هستم و قدر سلامتی ام را می دانم.

* قلبم سرشار از خوشی است

زیرا درونم از کینه و دشمنی خالی است.

* قلبم سرشار از خوشی است 

زیرا دوستانی خوب و مهربان در کنارم دارم.

* قلبم سرشار از خوشی است

زیرا هنوز ناگفته های زیادی در دنیا برای دانستن و یاد گرفتن وجود دارد.

* قلبم سرشار از خوشی است

زیرا هنوز خندیدن و گریستن را فراموش نکرده ام


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, توسط محمد میرزایی

 

 
پیرزن با تقوایی در خواب خدا را دید و به او گفت : (( خدایا من خیلی
تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ )) خدا قبول کرد و به او گفت که فردا
به دیدنش خواهد رفت . پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن
خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعددر خانه به صدا در آمد . پیر زن با
عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود . پیرمرد از او
خواست تا به او غذا بدهد پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بارکودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد . پیر زن
با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت. نزدیک غروب بار دیگر
در خانه به صدا در آمد . این بار نیز پیر زن فقیری پشت در بود. زن از او
کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد . پیر زن که خیلی عصبانی
شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد. شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا
امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید . پیرزن با
ناراحتی کفت: (( خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی
آمد ؟))
خدا جواب داد :
)) بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی((
 
 
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
 
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی نااميدي در بسته باز کردن
      "شیخ بهایی"

ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, توسط محمد میرزایی

 

: عارفی را دیدند مشعلی و جام آبی در دست .

 

پرسیدند

 

کجا میروی؟

 

گفت: می روم با آتش، بهشت را بسوزانم و با آب جهنم را خاموش کنم تا

 

مردم خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند،

 

نه به خاطر رفاه در بهشت و ترس از جهنم

!!

 

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, توسط محمد میرزایی

I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house,
because it means that I am alive

خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم، این یعنی من هنوز زنده ام



ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, توسط محمد میرزایی

اين بصيرت به ما ياري ميدهد تا دريابيم كه جاده‌اي بسوي خوشبختي وجود ندارد. خوشبختي، خود همين جاده است. بياييد از هر لحظه لذت ببريم.



ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, توسط محمد میرزایی